_ عشق ینی چی؟
+ دوست داشتن
نه نه ، زیاد دوست داشتن
_ زیاد ینی چقدر؟
+اونقدر که بگه بمیر بگی باشه
_ وا ، آخه چرا؟
نه ، به نظر من عشق اصن وجود نداره
+ چرا؟
_ چون نه میبینمش نه حسش می کنم
+ ها؟!... هیچی نگفت
_ چت شد؟
+ هیچی
_ هیچی؟ پس چرا یهو رفتی تو فکر؟
+ هه...! هیچی
_ بگو دیگه ، بگو...
+ تو ذهنش:آخه چرا کسی که عاشقشم حتی دوسمم نداره؟
_ بگو دیگه ، گلم ، عزیزم ، بگو ، خواهش می کنم
+ دوسم نداری؟
_ ایش گفتم چی شده
+ هه...! واست مهم نیستم؟
قبل از این که جواب بده رفت
_ کجا میری؟ وایسا...
اه ، با کی رفیق شدی،...
چند ساعت بعد ، وقتی به خونه میرسه ، اِ ، این کیه رو پشت بوم؟
اِ ، اینه که!
این اینجا چی کار میکنه؟
چرا انقد شلوغه؟
یه دفعه یه چیز وحشتناک دید...!
_ افتاد! نه ، خودشو انداخت پایین! از یه ساختمون 19 طبقه خودشو انداخت پایین!
یه چیزی یادش افتاد ، دلش لرزید ، صحنه های چند ساعت پیش از جلوی چشماش رد شد...!
+عشق ینی خیلی دوست داشتن ، اگه بگه بمیر بگی باشه... ، بغض ، دوسم نداری؟ ، مهم نیستم واست؟... ، رفت ، مُرد!...
دیگه عاشق شد ، عشقشو باور کرد ، عاشق خودش شد ، عاشق یه مُرده! عاشق یه مرگ... و مینویسم تا عشق...
ما را در سایت مینویسم تا عشق دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : aminevisamtaeshgh0 بازدید : 199 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 14:23